رمان «پاییز فصل آخر سال است» از حال و هوای زنانی میگوید که در دوراهیهای زندگی دست و پا میزنند و به دنبال راهی برای خلاصی از گذشته و آینده، دوباره شاد زیستن یا کنار گذاشتن رویاها و با واقعیت زندگی کردن هستند.
کتاب به دو بخش تابستان و پاییز تقسیم شده که هر کدامشان سه داستان از سه زن به نامهای لیلی، شبانه و روجا را روایت میکنند که از دغدغههای متفاوت خود میگویند. این داستانها «تکهها»یی از رمان تلقی میشوند.
«پاییز فصل آخر سال است» از آدمهایی میگوید که انتخاب نمیکنند، بلکه به موقعیتهایی که آنها را انتخاب میکند، تن میدهند؛ همانطور که برای لیلا انتخاب میشود که از همسرش میثاق ـ که قصد مهاجرت دارد ـ جدا شود. برای روجا که موفق به گرفتن ویزا نمیشود، ماندن انتخاب میشود که با ارسلان باشد؛ به دلیل اینکه راه دیگری برای بهتر زندگی کردن سراغ ندارد.
هر فصل با راوی اولشخص روایت میشود. در بخش تابستان، سه راوی به روایت ساعتهای مختلف یک شبانهروز میپردازند. هر یک از شخصیتها در روایت خود، در تقاطع زمانی مشخصی به دو شخصیت دیگر برخورد میکنند و البته به لحاظ روایی، مستقل و خودبسنده نیز هست.